ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

تولد 9 ماهگی

26/2/90 پسرم امروز 9 ماهت تمام شد 9 ماه پیش چنین روزی به دنیا اومدی وای چه روزی بود اون روز با مامانی و بابا جون رفتیم بیمارستان بعدا هم مادربزرگ پری عمه نازی عمو جلال دایی بهمن زن دایی پروین اومدن شب هم خاله فروغ از تهران اومد  وقتی بهوش اومدم تو ریکاوری اول سراغ تورو گرفتم گفتن فرستادیم بخش و وقتی اومدم بخش هنوز کامل حال خودم رو نداشتم که تورو اوردن و من با دیدنت فقط گریه کردم گریه ای که نمیتونستم جلوش رو بگیرم  ولی تمام بغضها و ناراحتیها و استرسهام رو بیرون دادم عزیز دلم هیچوقت اون روز رو فراموش نمیکنم بابا جون هم قبل از دیدنت اول فیلمت رو دید چون پرستار ها وقتی خبر به دنیا اومدنت رو به بابا جون دادن فیلم اتاق عمل رو هم نشونش د...
26 ارديبهشت 1390

لالایی

٢٥/٢/٩٠ سلام پسرم امروز میخوام یک لالایی بر ات بگم این لالایی رو از وقتی تو دلم بودی برات میخوندم و الان هم همیشه همین لالایی رو واسه تو نورچشمم زمزمه میکنم و احساس میکنم که تو با این لالایی آروم میشی و من هم خیلی دوستش دارم پس مینویسم که همیشه یادت بمونه مثل آهنگ مراببوس که همیشه بابابزرگ واسه مامان و خاله ها و دایی میخوند و همیشه تو خاطرمون مونده لالا ,لالا ,لالا,لالایی                       عزیز جان شیرینم لالایی لالا ,لالا, تویی سرو  روانم              لالا...
25 ارديبهشت 1390

سومین دندون

سلام امروز 18/2/90 متوجه سومین دندونت شدم مادر به فدای این مرواریدهات عزیز مادر الان ساعت 4.10 دقیقه بعدازظهر منتظر باباجون هستم که بیاد باهم ناهار بخوریم  تورو هم خوابوندم امروز با خاله مهسا حرف زدم گفت رهام سینه خیز میره. ای داداشی تنبل شکم قلمبش نمیزاره تکون بخوره ...
18 ارديبهشت 1390

شیطونیهای ابوالفضل

١٢/٢/٩٠ وای که دیروز چه کارها که نکردی باباجون وقتی از سر کار اومد تو اتاق مامان بابا بودی باباجون سراغت رو گرفت گفتم صداش کن بابا جون بلند گفت ابوالفضل و تو سریع سینه خیز اومدی و با دیدن بابا خندیدی بابا جون چقدر ذوق کرد مامان فدای تو . دیروز صبح هم که تو آشپزخونه مشغول کار بودم تو شیطون که هنوز خوب نتونستی چهاردست وپا بری بازحمت فراوان اومدی تو آشپزخونه یعنی یک پله رو طی کردی آخه کمی ارتفاع داره من هم با تعجب فقط نگات کردم  دیگه از این به بعد کارم درومده دوباره شب همین کارو تکرار کردی من هم ازت فیلم گرفتم
12 ارديبهشت 1390

مامان نگران

١٢ /٢/٩٠امروز گل پسر مامان کمی بدنش گرم بود مامان اومده سر کار ولی حسابی نگرانم پسرم پیش مادربزرگ پری مونده راستی روز جمعه سفره برگزار شد و عمه نازی چقدرزحمت کشید انشالله عروسی آرین و دکتر شدنش جبران کنیم   دست همشون درد نکنه
12 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

امروز 7/2/90 مامان سر کار و تو پیش مامانی هستی امروز از اول صبح سرحال بودی و دیشب تا دیروقت بیدار و با اینکه چراغهارو خاموش کردیم واسه خودت سینه خیز میرفتی خلاصه به زور خوابوندمت. راستی سه شب پیش با هم همراه بابا جون رفتیم واسه اتاقت قالی خریدیم با طرح خرس پو مثل بقیه وسایلت کم کم داری متوجه اتاقت میشی و تا ازت غفلت میکنم سینه خیز میری طرف اتاقت .آخر این هفته مادربزرگ پری واسه تو سفره ابوالفضل میندازه آخه پسرم با کلی نذر و نیاز اومدی امیدوارم خدا نذر همه رو قبول کنه مامانی هم که کلی سفره نذر داشت همه رو انداخت از زمان بارداری مامان واسه صدای قلب کوچولوت یک سفره تکون خوردنت تو دل مامان یک سفره به دنیا اومدنت یک سفره ...
7 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

پسر قشنگم امروز با هم رفتیم بهداشت خدارو شکر همه چی خوب بود ٦/٢/٩٠ ٤/٢/٩٠ متوجه دومین دندون قشنگت شدم مامان فدای تو ٢٥/١/٩٠ خاله مریم مامان رها اومد خونمون و تو واسه رها کوچولو کلی ذوق کردی بعد از رفتن اونها مامان گفتن رو شروع کردی واییییییییییییی چه صدای قشنگی مامان به قربون صدات از فرداش بابا گفتی بابا جون کلی ذوق کرد و روز بعد همه رو قاطی کردی و گفتی مابا دیگه حساب شیطون شدی دیروز که بابا خسته از سر کار اومد بعد از کلی بازی با تو رفت تو اتاقش کمی استراحت کنه بعد از نیم ساعت ابوالفضل شیطون سینه خیز رفت تو اتاق و با زبون خودت یعنی ا ا بابا رو بیدار کردی بابا کلی ذوق کرد ...
6 ارديبهشت 1390
1